تا قبل از امروز وقتی به تقویم نگاه میکردم ، ۲۸ دیماه واسم یه روز معرکه بود اگه میپرسین چرا ، چون تعطیل بود و تمام برنامه ریزیهام واسه اوون روز بود حتی فرم مرخصی هم حاضر بود و علاوه بر تعطیلی و رست میشد ۵ روز یا شاید هم ۶ روز ، مقصدم هم مشخص بود اگر یکم خوش شانس میبودمو آسمون هم به حالم نگاه میکرد شاید میتونستم زیر برف دستاتو بگیرم و کلی کیف کنیم فقط باید صبر میگردم تا اوون روز برسه ، اما حیف که اعتماد به آدمهای خبیث و بدجنس و خراب تمام برنامه ریزیهامو به هم ریخت ... با اینکه بیشتر از دوماه دیگه مونده بود تا اوون تاریخ اما دیروز همین دیروز لیست کارایی که باید قبلش میکردمو چک میکردم ...یه کادوی خیلی باحال و لاکچری که انتخاب شده بود ، کتاب در آغوش نور که فوق العاده س ، دستبندی که قرار بود واست بفرستمو و نشد بفرستم ، دفتری که قرار بود بیارمو اوون کاری که تووش انجام دادم و به عنوان سوپرایز نشون بدم اما خب ...این داستانا همش دود هوا شد رفت ...لعنت ب آدمهای بد ذات لعنتتتتتتت .
واسه آدمهای دور برت فقط میتونم بگم :
وقتی میشه گُل بیاری چرا تووی لجن گُل بکاری ...
اگه از من بپرسن امروز جزو سه روز بد زندگیم بود ...
لحظههایی که میتونست تا ابد قند توو دلم آب کنه ...
دوستت دارم عشق راه دورم ...
بدرود ...