loading...

خاطرات پاتوق

نوشته های پیشین ، اکنون و آینده ی ما ..........

بازدید : 434
پنجشنبه 30 مهر 1399 زمان : 12:39

وقتی مامان جونم پشتی و قالیچه‌ی ایوونو جمع میکرد می‌نشستم رو میله‌ها می‌پرسیدم چرا جمع می‌کنی مامان جون؟؟؟می‌گفت مامان جون داره پاییز میشه...برگا می‌ریزه رو قالیچه...تمیزکردنشون سخته کلافم می‌کنه...یه نگاه به موهای حنا بستش میکردم و میگفتم مامان میگه اون موقعا تا وسطای پاییز که هوا سرد بشه بساط ایوون پهن بود...مامان جونم می‌گفت اون موقع‌ها اینجوری نبود دخترقشنگم...که پاییز میشه تنگ غروبی دلت میخواد از غصه بترکه...پاییزاش به شکل دیگه بود...پاییزا می‌نشستیم دور هم انار خورون...گل می‌گفتیم گل میشنفتیم...آقاجونت که رفت پاییز دیگه اون پاییز نشد... نگاش میکردم روسریشو میگرفت جلو صورتش و ریز می‌خندید....یادش بخیر یبار خواهرت نشست واسش اناردون کنه گفت بده به مادرت انار با عطر دستای مادرته که خوردن داره...می‌خندیدم....میگفتم عه؟؟؟پس آقاجونم از این حرفا بلد بود...لپای بی جونش گل مینداختن ... می‌گفت اون موقع مثل الان نبود مادر...دوست داشتن ورد زبون جوونا باشه ...اون موقع دوست داشتنو دون میکردن تو کاسه انار وگلپر میپاشیدن سرش...آقاجونت که میخورد و می‌خندید ...پاییز نبود دیگه...بهار میشد...یادت تو قلبم نمیمیره مامان جون...😔

ماموستا راستی: حضور پلیس باعث آرامش مردم شده است- اخبار کردستان
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 0

آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی